سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، ره نماید و ارشاد کند و نجات بخشد و نادانی، گمراه کند و بیراهه برد و تباه گرداند . [امام علی علیه السلام]

به نام آبی دوست

خواهر خوبم مرا ببخش !

 سلام ! دیر گاهی است که جویای فرصتی بودم که با تو صحبت کنم . واز قصور خویش در حقت عذر خواهی نمایم .

 روی سخنم با توست که لطافت ریحانه ای یک موجود از جنس خدا هستی . روی سخنم با توست که آیه ای از آیات مجسم الهی هستی . مگر نه این است که خداوند خود فرموده است که در زمین و آسمان ودر خود شما نشانه هایی قرار دادیم آیا نمی اندیشید ؟  روی سخنم با توست که تمام خوبیهایت مرا از آنچه باید به تو یاد آوری می کردم ، غافل نمود .حجاب که شاید تنها نقص تو در بندگی ات باشد .

 یادم رفت که به توبگویم از تمام مهربانیهایت به این نتیجه رسیدم که تو از جنس خدایی . اما...

مرا ببخش که به تو نگفتم که هنگامی که چادر نمازت را به سر کرده ای ونماز می خوانی چقدر دوست داشتنی شده ای . مرا ببخش که به خاطر خودم از تو گذشتم . به خاطر اینکه مبادا تو از من ناراحت شوی و من از مصاحبت با تو محروم شوم ، کاستی تو را به تو گوشزد نکردم . ببخش مرا که تمام آنچه مدام بر ذهن من نهیب می زد برای همیشه در سکوت ماند . ومن هیچ گاه لب باز نکردم ودنیای خویش را برای تو ترسیم نکردم . به تو نگفتم که برخلاف آنچه شما فکر میکنید ما زیر این پوشش مقدس چه دنیای زیبایی داریم . ما در دنیای خویش لذتی یافته ایم که شما آن را باید از ما می شنیدید اما ...

من باید به تو می گفتم که زندگی من پس از انتخاب پوشش چادر چه عظمتی یافته است . وتو فکر نکنی که من به چادر عادت کرده ام . نه چادر به من هویتی بخشید که من مطمئنم که تونیز دنبال آنی . من فهمیدم که اگر شرع مقدس ما را به امر حجاب ملزم ساخته نه به خاطر این است که دست و پای ما بسته شود و مارا از آزادی محروم کند بلکه به خاطر این است که آزادی را به ما عطا نماید . خداوند آزادی را ازما دریغ نفرموده بلکه ما را از این نوع آزادی دریغ کرده . واگر این امور در ابتدا درنظر ما ناخوشایند است . برای این است که خداوند بیشتر از آنچه که ما فکرکنیم به ما ، به منزلت وارزش ما واقف است . او ما را از آنچه که در شان ما نیست نهی کرده چون آن اعمال از عظمت انسان بودن ما دور است .یادمان نرود او خالق ماست و چقدر مارا دوست دارد.

"واذا سئلک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوت الداعی اذا دعان فلیستجیبو لی ولیؤمنوا بی لعلهم یرشدون "                                                 آیه 186 بقره

(وهنگامی بندگان من درباره ی من از تو سوال کنند –بگو- من-به آنها –نزدیکم وهر که مرا می خواند اجابت می کنم . پس مرا بپذیرند وایمان آورند، باشد که راه یابند .)

 درپایان امیدوارم عمق محبت مرا به خویش فهمیده باشی . وبدانی من نیز هم سن و سال توام ودلم نمی خواهد تمام خوبیهایتان روزی پامال این بدی گردد. وخداوند متعال از سر علاقه ی وافرش به شما مرا به جرم این قصور مواخذه نماید  . وشما در صف ذوی الحقوق من حق دانستن آنچه من می دانستم را ازمن مطالبه کنید . وخدا می داند که من هیچ ندارم ...

تو را به دنیای آرمانی خویش دعوت می کنم . وامید دارم توهم مرا به تمام موهبت های سبز زندگی ات میهمان کنی ودست دوستی مرا رد نکنی ومرا ببخشی .                                        

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط زهرا 87/2/25:: 12:8 صبح     |     () نظر

زمستان ذی الحجه ی فصل ها

 

پاییزاست وطبیعت روز به روز بند تعلقاتش را ازخویشتن رها می کند جامه های وابستگی را از تنش  می کند .او می خواهد جامه ای دیگر به تن کند .حزن خزان در دل آنهایی است که شوق جامه ای نو ، از جنسی ورای همه ی اینها را ندارند .ویا شاید شرمسار از پیشینه ی خویش اند .اما من و تو از شوق آنهایی که خود را برای رهایی آماده کرده اند چه می دانیم ؟...      

دی ماه است .سوز سرما برتن برهنه ی اهالی طبیعت شلاق میزند آنها شرمسار سر خویش را پایین انداخته اند ونگاهشان از عمق تواضعشان حکایت میکند .دی ماه روبه اتمام است وتو گویی ذالحجه رسیده است . آسمان مژده ی وصل میدهد .زمین را به میهمانی آسمان فرا میخواند .بلورهای سپید بر سر آنها می پاشد وتن برهنه ی آنها را به لباس سپید احرام مزین می کند .آنها دیگر در این دنیا نیست اند .گوش که میکنی زمزمه های مناجاتشان را می شنوی ...                                                     

 میخواهند توهم با آنها همسفر شوی آسمان تورا هم محرم می کند .آهای کسی که چتر گرفته ای ومیدوی تا سردت نشود ! آسمان می خواهد تورا هم محرم کند ...                                                                      

 

موسم حج است .زمین سپید پوش برای طواف میرود . میگردد و می چرخد  ...لبیک اللهم لبیک لبیک لاشریک لک لبیک ... به طواف حرم الهی آمده اند . به طواف آفرینش ، به طواف خورشید ، آسمان ، دریا ، من و...                      

 

 

            

                                                                                                   


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط زهرا 87/1/21:: 11:40 عصر     |     () نظر

به نام آنکه نامش سرآغاز رهایی است

 

 

بال بگشایید اینجا کربلاست ...

                                     نسیمی جان فزا می آید             بوی کرببلا می آید

 

حاج همت ، حاج احمد ، شهید آوینی ،  شهید صیاد ، شهید باکری ، شهید امینی...ازپشت شیشه های دودی مارا نگاه میکردند . لا به لای تصاویرشان جملات زیبایی نوشته شده بود : ((خالص شو تا خلاص شوی...ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده ... ))

صدای شهید آوینی می آید . بهشت را روایت می کند اهالی بهشت را ر وایت  می کند .گویی غریبه ای هستی که حس می کنی با اهالی این سرزمین خیلی فاصله داری ...آوای فاخلع نعلیک را می شنوی . اینجا همه پا برهنه اند .اینجا همه گریه میکنند . غمی عظیم بر دل ما نشسته است از فراق شما ای اهالی سرزمین آرزوها ...

دلمان گرفته است که شمارا نفهمیده ایم .غم حضور شما و غیبت خویش سینه امان را می فشرد . ای شهدا ! ای تجسم آمال بشریت ، ما بر این خویشتن های مرده می گرییم ، بر این ارواح اسیر قفس تعلقات  ...راستی آهای آنکه کفشهایت را در آورده ای ،کفشهای تعلقت را چه ؟!

من نیز کفشهای تعلقم را  در می آورم چونان تمام این هایی که به دیدار جای گامهایتان ، برای شنیدن صدای  نفسهای شما برای بوئیدن عطر لبخند های شما  وبرای دیدار شما آمده اند .یادشان رفته که لباسهایشان خاکی می شود . یادشان رفته که شاید پایشان زخم شود ..

ما سرگردانها یی هستیم که دنبال گم شده ی خویش تا اینجا آمده ایم . پا بر خاکهای نرم و شن های زمخت می گذاریم ودرد جانسوز رقیه –سلام الله علیها- را در بدرقه ی خورشید  برفراز نیزه لمس میکنیم ...

آرامش اروند ، غربت شلمچه ، سکوت غمبار طلائیه، صفای هویزه ، نگاه دهلاویه و ... پر از آرا مش رهائی اند . با ما بگوئید که ای رها گردیدگان آنسوی هستی قصه چیست ؟                                               

آنچه راکه از راویان اینجا شنیده ایم پیش از این در توصیف مدینه ی فاضله و اهالی شهر آرزوها شنیده بودیم . ما در بیابان های غربت وقرابت شهدا طعم یتیمی خویش را احساس کردیم . ما چونان یتیمانی که باز به دنبال شاپرکی دست پدر را رها کرده اند . در این سرزمین مقدس سراغ از پدر خویش می گیریم .

ای پدر به حرمت این خاک مقدس به حرمت اهالی این آرمان شهر،  ما را ببخش ! یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا . ای شهدا شما عطش انتظار را در دل ما زنده کرده اید . شما عصر ظهور را  در زمانه ی ما ترسیم کرده اید . دیگر نمی خواهیم به دنیایی برگردیم که نشانی آرمان شهر را فراموش کرده اند .

دیگر نمی خواهیم به شهر های سیاه وشلوغ پر از طبلهای تو خالی برگردیم . دیگر نمی خواهیم به نبودن شما عادت کنیم . دیگر نمیخواهیم به یتیمی خویش عادت کنیم . دیگر نمی خواهیم دلمان در اسارت زرق وبرق دنیا بماند ...

ای شهدا با ما سخن بگویید . با ما بگویید راز رهائی اتان را . با ما بگویید آنچه را که در پهنه ی ادراک جهانیان جا نمی شود ، اما در وسعت حرم  قلب های شما سکنی گزیده . با ما از بی انتها ها سخن بگویید . از آسمان ، از عروج ، از پرواز ... با ما بگوئید قصه هایی را که هیچ کس جز شما نمی داند . از یکی بود و یکی نبودهایی که آغازی سبز و ونهایتی نورانی داشت . ..

ای شهدا ! آیا ما مستحق دعایتان  نیستیم ؟ آیا این شما نیستید که باید برما ، بر قبرعمر رفته ی ما فاتحه ای بخوانید ؟ آیا این شما نیستید که باید بر ما گریه کنید ؟بر این همه قربت شما واین همه غربت ما . چه کسی سزاوار دلسوزی است ؟عمر تباه ما را ورق بزنید ، ببینید که پر از لحظات مرده اند . ..

آری چه زود دیر می شود . باز وقت رفتن است حرفهای ما هنوز ناتمام ...

خداحافظ ای اهالی سرزمین ظهور و حضور . خدا حافظ ای سرزمین مهربانی ها ! ای آسمان جاگرفته در قلب زمین ، ای شلمچه ، ای اروند ، ای طلائیه ، ای دهلاویه ، هویزه ... ای تمام آرمان شهر ! خداحافظ .

ای خاکهای مقدس ! ما را ببخشید اگر گامهای پر از تعلق خویش را بر سینه شما نهادیم . مارا ببخشید اگر از آنان که در قلبتان نهفته است ،خیلی فاصله داریم .

سلام بر حسین _علیه السلام_ سرور شهدا وبر ارواحی که برای پایداری نهضت او کشته شدند . سلام بر کربلا  . سلام بر شلمچه . سلام بر چشمهای  نافذ شلمچه که رد نگاه ما را تا پشت این حصارها ، تا کربلا می گیرد ...

دلمان برایتان تنگ خواهد شد . ما تا همیشه دلتنگ دنیای سبزتان خواهیم ماند . کاش ما را نزد شما جایی بود .  وتا ابد در کنار شما می ماندیم . ای شهدا ما در پی گم شده ی نهان در ضمیر ناخوداگاه خویش به اینجا آمدیم ، اما خود نیز گم شدیم .

ما میرویم اما دلمان اینجا می ماند . ما میرویم به دیاری نه از جنس اینجا ، اما تا همیشه دنیا خاطره ی سبز میهمانی شما را بر خاطر خویش داریم .

 

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی   که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

ای شهدا مارا دعا کنید . وبر توشه ی پاره ی ایمانمان وصله ای بزنید تا آنچه را از نزد شما بر گرفته ایم در گیرو دار برهوت دنیا به کار بندیم . تا آنچه را که رهاورد این میهمانی باشکوه است برای فرداهای خویش ببریم ودر میانه ی را ه سرگردان نمانیم...

 

تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او   زین سفر دراز خود عزم وطن نمیکند

پروانه سوخت شمع فرو ریخت اما دریغ صحبت دل ناتمام ماند...

والسلام           

                                                                                                                     التماس دعا

 

 

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط زهرا 87/1/21:: 11:38 عصر     |     () نظر

<      1   2